نكوهش تهمت

نويسنده: أيت الله مجتبى تهرانى

تهمت، ابراز سوءظن نزد ديگران است و از آن جا كه گمان بد به رفتار يا گفتار يا صفات ناپسند مربوط مى شود، تهمت به شكلى ، بازگفتن امور ناشايست ديگران است؛ به همين جهت مى توان آن را نوع خاصى از اقسام غيبت به شمار آورد.
وقتى براى شخصى ، سوءظن به ديگرى پيش مى آيد، با بيان آن گمان بد، آن هم در غياب خود متهم، به غيبت آلوده مى شود و اگر اين عيوب يا رذايل در شخص متهم وجود نداشته باشد، بازگفتن آن را مى توان نوعى از انواع «بهتان» به شمار آورد. البته ميان هر سه عنوان، تفاوت هاى دقيقى وجود دارد. با اين بيان مى توان تهمت را رفتارى مردد ميان «غيبت» و «بهتان» دانست كه البته هر دو حرام هستند و در نتيجه، تهمت نيز حرام خواهد بود؛ چرا كه يا در شمار مصاديق غيبت قرار مى گيرد يا عنوان «بهتان» بر او صدق مى كند. ريختن آبروى ديگران نزد شخص سوم يا گروهى از مردم، با توجه به آگاهى نداشتن ديگران از اين كه آن فرد مرتكب عمل خاصى شده يا خير، حرام است.

رد تهمت

همان گونه كه در بحث غيبت آمد، انسان نه تنها نبايد شنونده غيبت باشد، بلكه اگر غيبت به شكل ناخواسته نيز به گوش او رسيد، بايد در رد آن بكوشد و فقط ذكر اين نكته كه «غيبت نكنيد» كافى نيست؛ زيرا شايد بيان همين جمله، تاكيدى بر وجود عيب و نقص در غيبت شده باشد؛ پس بايد در رد غيبت كوشيد تا غيبت شده از اصل عيب مبرا شود.
«تهمت» و «بهتان» نيز چنين است، و آن كس را كه مورد تهمت قرار گرفته بايد از اتهام پاك سازد.
آن يكى يك شيخ را تهمت نهاد كو بد است و نيست بر راه رشاد
شارب خمر است و سالوس و خبيث مر مريدان را كجا باشد مغيث
آن يكى گفتش ادب را هوش دار خرد نبود اين چنين ظن بر كبار
دور ازو و دور از آن اوصاف او كه ز سيلى تيره گردد صاف او
اين چنين بهتان منه بر اهل حق كين خيال تو است، برگردان ورق [1]
گوينده تهمت فقط با تكيه بر قرائن موجود، نتيجه گيرى كرده و برداشت خود از آنچه واقع شده را به ديگرى نسبت مى دهد و در واقع بدگمانى خود را ابراز مى كند؛ از اين رو بايد در صدد نفى آن برآمد و يادآور شد كه نسبت دادن اين كار نادرست به ديگرى ج حتى اگر اين نسبت درست هم باشد ج مشمول حكم غيبت است و در صورت اشتباه، مشمول حكم بهتان مى شود كه در هر دو صورت كار او حرام است؛ پس وظيفه انسان حمايت از شخصى است كه مورد بهتان و يا تهمت قرار گرفته است و بايد آبروى او را از گزند تهمت مصون داشت.
پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله) مى فرمايد:
من اذل عنده مومن و هو يقدر على ان ينصره فلم ينصره، اذله الله يوم القيامه على رءوس الخلائق. [2]
كسى كه نزد او مومنى را خوار كنند، در حالى كه مى تواند وى را يارى كند و اين كار را نكند، خداوند او را روز قيامت در راس تمام آفريده هايش خوار مى كند.
من رد عن عرض اخيه كان له حجابا من النار. [3]
كسى كه آسيب ها را از آبروى برادر مومن خود رد كند، همين براى او پرده اى در برابر آتش مى شود.
در مواردى كه انسان توانايى حمايت از آبروى ديگران را ندارد مى تواند مجلس را ترك كند و اگر نمى تواند چنين كارى كند، بايد در دل از حضور در چنين مجلسى ناخشنود باشد. بى تفاوتى درونى نيز در برابر چنين رفتار زشتى ، بد و نازيبا است.

تاثير تهمت بر شنونده آن از نظر اخلاقى

در تهمت، شنونده، اخبارى را از تهمت زننده مى شنود كه بر حدس تهمت زننده استوار است و از درستى يا نادرستى آن به صورت قطعى آگاه نيست. حال اگر شنونده نفسى ضعيف داشته باشد، چه بسا تحت تاثير اين تهمت قرار گيرد و ديدش درباره متهم عوض شود؛ يعنى حتى اگر شنونده، به وظيفه شرعى خود عمل، و با گوينده برخورد كند و تهمت او را برگرداند، اين امكان هست كه از لحاظ اخلاقى و حالات درونى ، تحت تاثير قرار گرفته، از اعتمادش نسبت به متهم كاسته شود.
دانشمندان علم اخلاق براى شنونده تهمت چهار حالت را در نظر گرفته اند و براى هر يك از اين حالات، راه حل هاى علمى را بيان كرده اند تا به متهم بدبين نشود.
1. شنونده مى داند اظهارات گوينده تهمت است.
2. شنونده نمى داند اظهارات گوينده تهمت است يا بهتان؛ چرا كه ممكن است اين اظهارات برداشت او از رفتار متهم يا نسبتى دروغين به او باشد.
3. شنونده نمى داند گفتار گوينده تهمت يا غيبت است.
4. شنونده نمى داند گفتار گوينده تهمت يا بهتان يا غيبت است.
در مورد اول كه شخص مى داند اين اخبار تهمت است، بدگمانى در مرتبه اى ضعيف به شنونده منتقل شده است؛ يعنى شخص مى داند كه گوينده از روى حدس و بدگمانى ، بر نشانه ها و قرائنى تكيه كرده كه موجب برداشت نادرستى از متهم شده است كه با توجه به اين آگاهى مى تواند بدبينى را از خود دور سازد و اتهام را ناشى از درك نادرست تهمت زننده بداند.
در مورد دوم كه گفتار گوينده بين تهمت و بهتان مشكوك است، اگر تهمت باشد، يك طرف احتمال بر محور حدس است و طرف ديگر آن (بهتان) بر دروغين بودن آن نسبت درباره متهم دلالت دارد؛ از اين رو شنونده به آسانى مى تواند بدگمانى را از خود دور سازد.
در مورد سوم كه بين حكم تهمت يا غيبت اشتباهى پيش آيد، چون يك طرف اين اخبار بر محور حدس است مى توان آن را رد كرد و مورد چهارم هم ادغامى از اين سه مورد است كه در هر چهار مورد، اين اخبار با شدت و ضعف خود مى تواند بر فرد تاثير گذار باشد.
امير مومنان على (علیه السلام) فرمود:
ايها الناس من عرف من اخيه وثيقه دين و سداد طريق فلا يسمعن فيه اقاويل الناس اما انه قد يرمى الرامى و يخطى السهام و يحيل الكلام و باطل ذلك يبور و الله سميع و شهيد اما انه ليس بين الحق و الباطل الا اربع اصابع فسئل عن معنى قوله هذا فجمع اصابعه و وضعها بين اذنه و عينه ثم قال: الباطل ان تقول سمعت و الحق ان تقول رايت. [4]
اى مردم! كسى كه برادر دينى اش را اين گونه شناخت كه او در دين محكم و استوار است آدم متدينى است و كردا ر و رفتارش در مسير شرع قرار دارد، ديگر نبايد درباره او به حرف اين و آن گوش كند. همانا كسى كه تير مى اندازد، گاهى تيرش به خطا مى رود، كلامش ريشه ندارد و آنچه كه گفته مى شود و نادرست است، از بين مى رود و خداوند شنوا و گواه است. هوشيار باشيد همانا بين حق و باطل به جز چهار انگشت فاصله نيست.
از حضرت پرسيدند: اين كه فاصله بين حق و باطل چهار انگشت است، يعنى چه؟ انگشتان مباركش را جمع كرد و بين گوش و چشمش گذاشت و فرمود: باطل اين است كه بگويى شنيدم، و حق اين است كه بگويى ديدم. با توجه به اين روايت، اخبارى كه بر محور حدس و گمان بوده و ريشه اش شنيدنى ها و احتمالات است، از موارد تهمت، بهتان يا غيبت به شمار مى آيد. در غيبت، احتمال اين است كه گوينده، آن چه را مى گويد، ديده است؛ ولى شنونده فقط يك احتمال را مى شنود؛ پس نبايد تحت تاثير شنيده ها قرار گيرد؛ زيرا به ندرت اتفاق مى افتد كه شنيده ها بر مبناى ديده ها و صادقانه باشند.
از امام حسن (علیه السلام) پرسيدند: بين حق و باطل چقدر است؟ حضرت در پاسخ فرمود:
اربع اصابع فما رايته بعينك فهو الحق و قد تسمع باذنيك باطلا كثيرا. [5]
چهار انگشت است. آن چه را با چشمت مى بينى حق است و آن چه را با گوش خود مى شنوى ، بيشترش باطل است.

شيوه پيش گيرى از تهمت

با توجه به تعريفى كه از تهمت ارائه شد، انسان بايد براى پيش گيرى از ابتلاى خود و ديگران به اين گناه، در درجه نخست از بدگمانى به ديگران بپرهيزد، و در صورت شنيدن تهمت از ديگران، به گونه اى از خويش مراقبت كند كه تحت تاثير بدگمانى ديگران قرار نگيرد. همچنين نبايد از او حركتى سر زند كه منشا حدس و بدگمانى ديگران قرار گيرد؛ يعنى در نهايت، كارى را كه ممكن است منشا حدس و بدگمانى ديگران قرار گيرد، انجام ندهد.
دلق بيرون كند برهنه شو ز دلق تا ز تو فارغ شود اوهام خلق [6]
براى اين منظور بايد از معاشرت و همنشينى با افرادى كه در جامعه به بدى شناخته شده اند دورى جست تا زمينه اتهام فراهم نشود، گاهى حضور در جمعى كه بيشتر افراد آن زشتكارند، منشا بدگمانى و تهمت مى شود؛ هرچند خود فرد زشت كار نباشد. عدم حضور در چنين مكان ها و مجامعى كه براى انجام اهدافى زشت برپا شده است مى تواند زمينه اتهام را كاهش دهد.
از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است كه پدر بزرگوارش حضرت باقر (علیه السلام) به او فرمود:
يا بنى ! من يصحب صاحب السوء لا يسلم و من يدخل مداخل السوء يتهم. [7]
اى پسرم! كسى كه با بدكاران همنشينى كند، سالم نمى ماند. بر روح او تاثير مى گذارد و اگر كسى به جايگاهى بد گام نهد، متهم مى شود.
امام صادق (علیه السلام) در جايى ديگر از رسول اكرم (صلی الله علیه وآله) چنين روايت مى كند:
اولى الناس بالتهمه من جالس اهل التهمه. [8]
سزاوارترين مردم به متهم شدن كسى است كه با افرادى كه متهم هستند همنشينى كند.
امير مومنان على (علیه السلام) در وصاياى خويش مى فرمايد:
اياك و مواطن التهمه و المجلس المظنون به السوء، فان قرين السوء يغر جليسه. [9]
از جاهايى كه مورد تهمت قرار مى گيرند و مجلسى كه به آن گمان بد برده مى شود، بپرهيز. به درستى كه همنشين بد، همنشين خود را فريب مى دهد.
من وضع نفسه مواضع التهمه فلا يلومن من اساء به الظن. [10]
كسى كه خودش را در معرض تهمت قرار دهد، سرزنش نكند كسى را كه به او بدگمان شده است.
من دخل مداخل السوء اتهم. [11]
كسى كه به جايگاه هاى بد گام نهد، متهم مى شود.
شيوه برخورد با برداشت ها و اخبار حدسى و حسى
انسان حق ندارد رفتار، گفتار يا صفت نادرستى را كه بر پايه حدس در برادر و خواهر مومنش دريافته است، به او نسبت دهد و بدون آن كه از اعتبار دريافت خود مطمئن باشد، آن را نقل كند.
نسبت دادن رفتارى زشت كه از روى حدس باشد، همان تهمت؛ است چرا كه شخص در تهمت، بدگمانى خويش را درباره ديگرى اظهار مى كند و بدگمانى ، چيزى جز حدس زدن در حق ديگرى نيست و چه بسيار حدس هايى كه با واقع مطابقت نمى كند و فقط مايه بدگمانى ديگران در حق متهم مى شود.
حس كردن رفتار يا حالات ديگران به دو صورت «مستقيم» و «غير مستقيم» ممكن است:
1. حس غير مستقيم: در اين قسم، انسان خود، رفتار متهم را نديده و سخن او را نشنيده؛ بلكه ديگرى براى او نقل كرده است؛ يعنى از راه شنيدن از ديگرى ، به رفتار يا گفتار متهم پى مى برد و با واسطه از مساله آگاه مى شود. درباره اين نوع حدس و احكام مربوط به آن، روايات بسيارى وارد شده است كه بيانگر باطل بودن مطالبى است كه از طريق گوش به انسان مى رسد.
دراين باره بحث بسيار گسترده است؛ چرا كه واسطه حس غير مستقيم، انسان است و انسان هم موجودى است كه اگر در مسير اميال نفسانى قرار گيرد، به خبيث ترين آفريدگار تبديل مى شود؛ چنان كه اگر راه درست را بپيمايد، اشرف مخلوقات و برتر از ملائكه است.
بيشتر انسان ها گرفتار رذايل نفسانى چون كينه، حسد، بخل و طمع هستند كه آنها را به تهمت زدن به ديگران وا مى دارد و باعث مى شود از سادگى و صفاى شنونده سوء استفاده كرده، حب و بغض هاى خود به ديگران را در قالب بهتان و تهمت مطرح كنند، و چون نفس بيشتر افراد بشر، به آداب الهى آراسته نشده است، گفتارشان قابل تصديق و اعتماد نيست و هواهاى نفسانى در بسيارى از كارهايشان تاثير دارد.
گاهى پليدى نفس به حدى شدت مى يابد كه شنونده با اين كه مى داند آن چه درباره برادر مومنش شنيده، از واقعيت بسيار دور است، آن مطلب را نقل مى كند و در بعضى موارد چيزى را كه خودش نديده يا نشنيده است و آن را از قول ديگرى عنوان كرده، به گونه اى القا مى كند كه گويى خودش ديده يا با گوش خود شنيده است. اين پليدى نفس به حدى مى رسد كه او تكذيب متهم درباره اتهام وارد به خود را مى شنود؛ ولى آن را نشنيده مى گيرد و هم چنان به سخنان خويش ادامه مى دهد.
پيشوايان معصوم (علیه السلام) با جنبه هاى درونى انسان به خوبى آشنا بوده و به همين دليل، غالب نقل هايى را كه درباره رفتار يا گفتار ديگران صورت مى گيرد باطل به شمار آورده اند؛ چنان كه از حضرت امير (علیه السلام) نقل شده است:
الباطل ان تقول سمعت و الحق ان تقول رايت. [12]
باطل آن است كه بگويى شنيدم و حق آن است كه بگويى ديدم.
حال اگر نقل كننده فرد عادلى باشد، تكليف انسان چيست؟
حكم كلى اين است كه از نظر درونى نبايد تاثير گذارد و از نظر بيرونى نبايد براى ديگرى نقل شود. در اين مساله، از لحاظ درونى نه بايد آن را تصديق كرد و نه تكذيب؛ چرا كه تصديق هر يك از متهم و شخص عادل، مستلزم تكذيب ديگرى است. اگر شخص عادل را در دل تصديق كنى ، بايد متهم را دروغگو بدانى و اگر متهم را تصديق كنى ، لازمه اش تكذيب شخص عادل است.
از نظر بيرونى بايد گفت: گرچه ناقل خبر، فرد عادل و درستى است، نقل كردن او موجب شده كه مشمول حكم غيبت قرار گيرد و همين امر او را از درجه اعتبار ساقط مى كند؛ زيرا غيبت، فسق، پس فرد غيبت كننده هم فاسق است و مطابق آيه شريفه ذيل، دانشمندان علم اخلاق معتقدند: انسان حق حكايت چيزى را كه فاسق براى او نقل مى كند ندارد. خداوند سبحان در قرآن كريم مى‏فرمايد:
يا ايها الذين امنوا ان جاءكم فاسق بنبا فتبينوا. [13]
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر فاسقى براى شما خبر آورد، جست و جو كنيد سخن او را بدون تحقيق نپذيريد؛ پس به صرف عادل بودن نقل كننده نمى توان حكم كرد كه نقل كردن آن مطلب جايز است؛ چون اين فرد عادل هم مانند ساير افراد بشر، معصوم نيست و ممكن است اشتباه كرده باشد.
2. حس مستقيم: زمانى كه شخص، كارى را با چشم مى بيند يا گفتارى را با گوش خود مى شنود (هيچ واسطه و شخص سومى در كار نيست) مى گويند با حس مستقيم خود آن عمل يا گفتار را دريافت كرده است.
دانشمند بزرگ شيعى ، مولى محمد مهدى نراقى (قدس سره) درباره شيوه برخورد با حس مستقيم مى نويسد: جايز نيست انسان هر چيزى را كه با چشم خود مى بيند تصديق كند. بسيارى از اعمال دو چهره دارند و مى توان آنها را بر صورت درستى حمل كرد و جايز نيست انسان از آنها زشتى و نادرستى را برداشت، سپس برداشت خود را براى ديگران هم نقل كند؛ البته در روايات آمده است كه «هر آنچه چشم ببيند، حق است»؛ ولى منظور از اين چشم، چشم پاك و بى غرض و بى هوا است، نه چشم آلوده و مبتلا به هواهاى نفسانى ، و چشم پاك هم تا آن جا كه راه درستى را براى عملى باز مى بيند، آن را بر فساد حمل نمى كند. امير مومنان على (علیه السلام) از پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله) چنين نقل فرموده است:
اطلب لاخيك عذرا فان لم تجد له عذرا فالتمس له عذرا. [14]
اگر كارى از برادر مومنت سر زد كه ظاهرش نقص است، اول عذرى برايش بياور و اگر عذرى نيافتى ، برايش عذر بتراش؛ پس نبايد به ظاهر عمل توجه كرد. چه بسا ظاهر عملى زشت به نظر آيد؛ ولى دليل موجهى براى انجام آن وجود داشته و جنبه شرعى يا تاديبى در آن نهفته باشد و اگر هم عمل به گونه اى باشد كه به هيچ صورت نتوان آن را بر صحت حمل كرد، بايد خود شخص براى انجام آن دليلى بتراشد كه مساله نزد ديگران بر صحت حمل شود.
امام جعفر صادق (علیه السلام) از حضرت على (علیه السلام) چنين روايت كرده است:
ضع امر اخيك على احسنه حتى ياتيك ما يغلبك منه و لا تظنن بكلمه خرجت من اخيك سوءا و انت تجد لها فى الخير محملا. [15]
رفتار برادرت را بر بهترين وجه قرار بده تا جايى كه اطمينان به بدى آن ندارى و درباره سخنى كه از دهان او درآمده، گمان بد نكن تا آن جا كه راهى براى نيكو پنداشتن آن وجود دارد.
پس حس مستقيم هم دچار خطا مى شود؛ زيرا اميال نفسانى در هر حال بر ديده ها و شنيده هاى انسان اثر مى گذارد و برداشت ها را دگرگون، و داورى را از جاده حق منحرف مى كند.
بغض و نفرت، خوبى ها را زشت مى نماياند و زشتى ها هم به هيچ روى قابل سفارش نيستند. از سوى ديگر ممكن است وجود ملكات زشت نفسانى در فرد تهمت زننده باعث شود كه آن را به ديگران نيز تعميم دهد. براى نمونه خود شخص آلوده است؛ بنابراين پيرامون خود را آلوده مى بيند يا خودش از كارهايى كه انجام مى دهد، هدف زشتى را پى مى گيرد و اين زشتى را به كار ديگران نيز نسبت مى دهد. چون خودش به قصد مسخره كردن جلو ديگران تواضع مى كند، تواضع ديگران به خود را نيز مسخره مى پندارد. چنان كه گفته اند: «كافر همه را به كيش خود پندارد».
دراين مساله دشمنى هاى شخصى دخيل نيستند؛ بلكه بيمارى هاى نفسانى فرد، ريشه بدبينى او مى شود و ريشه اساسى همه بيمارى هاى نفسانى نيز دوست داشتن دنيا و غفلت از آخرت و مقام انسانى است. فرو رفتن در مسائل مادى و فراموشى مسائلى چون مرگ، قيامت، حساب و كتاب و دوزخ سبب غفلت از معنويات مى شود.
حب الدنيا راس كل خطيئه. [16]
دوستى دنيا در راس همه خطاها قرار دارد.

پي نوشت :

[1]. مولوى : مثنوى معنوى ، حكايت طعن زدن بيگانه در شيخ.
[2]. علامه مجلسى : بحارالانوار، ج 72، ص 226.
[3]. حر عاملى : وسائل الشيعه، ج 12، ص 293، ح 16338.
[4]. علامه مجلسى : بحارالانوار، ج 72، ص 197، ح 16.
[5]. همان، ج 10، ص 130، ح 1.
[6]. مولوى : مثنوى معنوى ، حكايت كرامات درويشى كه در كشتى متهمش كردند.
[7]. محدث نورى : مستدرك المسائل، ج 8، ص 339، ح 9600.
[8]. همان، ح 9601.
[9]. حر عاملى : وسائل الشيعه، ج 12، ص 37، ح 15575.
[10]. همان، ح 15578.
[11]. همان، ص 38، ح 15578.
[12]. علامه مجلسى : بحارالانوار، ج 72، ص 197، ح 16.
[13]. حجرات (49): 6.
[14]. علامه مجلسى : بحارالانوار، ج 72، ص 197، ح 15.
[15]. كلينى : كافى ، ج 2، ص 362، ح 15.
[16]. همان، ص 130، ح 11.

منبع:اخلاق الهى (آفات زبان ) ج4 ص 148